در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
خفته در خاک کسی
زیر یک سنگ کبود
در دل خاک سیاه
میدرخشد دو نگاه
که بناکامی ازین محنت گاه
کرده افسانه هستی کوتاه
باز می خندد مهر
باز می تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود
سوی صحرای عدم پوید راه
با دلی خسته و غمگین -همه سال-
دور ازین جوش و خروش
میروم جانب آن دشت خموش
تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود
تا کشم چهره بر آن خاک سیاه
وندر این راه دراز
میچکد بر رخ من اشک نیاز
میدود در رگ من زهر ملال
منم امروز و همان و راه دراز
منم اکنون و همان دشت خموش
من و آن زهر ملال
من و آن اشک نیاز
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
شعر مادر از ایرج میرزا
ایرج میرزا
مادر
پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر
برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر
زجان محبوب تر دارش که دارد
زجان محبوب تر بیچاره مادر
از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر
نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر
به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر
بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر
تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر
اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش زسر بیچاره مادر
اگر یک سرفه بی جا نمایی
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
شعر مادر از مسافر...
مادر:
تویه شبها و روزهای قصه زندگیم تویی تنها تک ستاره
برای رسیدن به خدا تو میدی امید برای فردای دوباره
وقتی که با من کسی نموند تو با مهربونی پیشم موندی
تویه بازیهای زندگی حرف من رو نگفته از دلم خوندی
وقتی از غربت دلگیر شبها خسته میشدم تو بیدار بودی
برای نشوندن گل علاقه در باغ قلبم تو موندگار بودی
لحظه ای که گریه میکردم در شبهای گم شدن ستاره ها
تو به من خنده هدیه رو میکردی با همه ایما و اشاره ها
ماه قصه های بارون در میون شبهای پریشون تو بودی
پناهم در رسوندن به مسیر جاده آرزو در خزون تو بودی
از دلهره ی خواب و ترس شبها مونده اشک چشمانت
فرش سرخ کوچه پس کوچه های کودکیم نگاه مهربانت
تو رو چه بخونم تو که همیشه بودی درمون دل مجنونم
از بیقراریهای دلت چی بگم که فکر نکنی من دیوونم
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
تنت شـــمـــیـــم گــل یاس و نسترن دارد // نـشانـی از گــل شــب بــو و یـاسمن دارد
تو آن گـلی کـــه به دور وجود پر مهرت // چـه بـلــبـلان خوش الحان نغمه زن دارد
دلت ســـرای وفـــا در سرت امید و صفا // چـه رنجـهـا که وجودت ز دست مـن دارد
تو کــوه صبر و یم عشق و بحر احسانی // نمـــودِ صـــبــر تــو فــرهاد کوهکن دارد
تنت به گرمی خورشید عالم افروز است // تــــنــــم نـــیـــاز بـه گرمای آن بــدن دارد
توپـــروریـــده ای در بـاغ عاطفه صد گل // وجــــود گـــــل زتـــن بــاغبان ثَـمـن دارد
هــزار خــار اگــــر بـــر دلــت نشیند، باز // دلـت دو بــــاره تــمـنـای ایــن محـن دارد
خدا به قــلب تو از مهر خود عطا بخشید // چه شکوه ها دلت از خار این چــمن دارد
تو مــهـربـانی «جاویــد» هر زمان باشی // هـنـــوز دیـــــده ام امــیــــد پـیـرهـــن دارد
از کتاب گلستان جاوید
اینم شعری به زبان ترکی استامبولی با ترجمه اش.
این شعر رو زنده یاد استاد نامی اوازه خوانهای ترکیه احمد کایا به شکل زیبایی اجرا کرده است،که جزو ماندگارترین آثار ترکی است.
باشد که مورد توجه قرار بگیرد.
Beni Bul
Ahmet Kaya
Album: D?NL
Beni Bul Anne
Dün gece g?rdüm dü?ümde
Seni ?zledim anne
Elin yine ellerimde
G?zlerin a?lamakl?
G?zya?lar?n? sildim anne
Camlar dü?tü yerlere
Elim elim kan içinde
Yan?ma gel yan?ma anne
?ki yan?mda iki polis
Ellerim kelepçede
Beni bul beni bul anne
Dün gece g?rdüm dü?ümde
Seni ?zledim anne
G?zlerinden akan bendim
Dü?tüm g??süne
S?yle can?n yand?m? anne
Camlar dü?tü yerlere
Elim elim kan içind
Yan?ma gel yan?ma anne
ترجمه به فارسی:
مرا پیدا کن مادر
دیشب در خوابم دیدم
دلم برایت تنگ شده مادر
باز دستت در دستم
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
در گذری از مادری تابناک
اندوهناک،تازه وقتی نگاه میکردم ،هنوز کودک بودم،
مادرم بود که در خانه کاهگل از نور لبریز صدایم میکرد:
دیر شد پسر ،چرا نمیری،
انگار نمیفهمیدم چه میگوید، نمیدانستمش،کودک بودم هنوز ،
شبها در خانه ای از جاودانگی پر،صدای لا لایی مادرم را به گوش کوچک خواهرم گویا می شنیدم،
مرا دیگرگونه لا لایی میداد،
شب را تمام میکردیم،
صبح مرا با نفسهای جنبش وار خودش، به سان رویایی در خوابی عمیق بیدار میکرد
هنوز نمی فهمیدمش، کودک بودم
و حال دیگرگونه شدم،گویا سالهایی بی جاودانه رقم خورد
راه میرفتم با صدای او،می نشستم برای او،مینوشتم برای دستهای سرد او،میگریستم برای نگاه شکسته در آغاز پایان او،می مردم هر روز برای گفتن یک بار لا لایی زیبای او،
دیگر میدانستم، بزرگ شده بودم
و انگار خسته تر در قصه ای بی گریز ،پایان را لمس میکردم،
مادرم در بستر خاکستری بیمارگونه ای آشفته ،با مرگ ملاصق بود
انگار دیگر ،تنها در شب بی آغازی دیگر ،صدایی نبود،
لا لایی نبود ،
انگار همه در سوگ غمناک شکستن صدایی مادرگونه ،سخت می گریستند
مادر من هم نبود
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
از جنّت خدای چه می پرسی ای پسر *** جنّت بدان که خاک کف پای مادر است
فرمان ببر زمادر ضعیق از آنک *** فرمان مادر تو چو فرمان داور است
در پروردنت قد سروش شده کمان *** اکنون مبین که قدّ تو نخلی تناور است
شبها به پاس خواب تو چشمش نشد بخواب *** همچون منجمی که دو چشمش بر اختر است
در پای گاهواره بسی خواند لای لای *** از لای لای اوست که گوش فلک کر است
در جثّه ضعیف و تن لاغرش مبین *** بحری است کش چنان تو گرانمایه گوهر است
مویش که همچو نافه چین بود پر ز چین *** آن چین ز راه رنج تو بر چهرش اندر است
رویش که بد بخوبی چون لاله فرنگ *** از زحمت شبان تو زرد و مصفّر است
ناگاه گر بپای تو خاری خلد به راه *** در دیدگان مادرت آن خار نشتر است
فرض است ای پسر به تو احسان مادرت *** اندر نُبی است این سخن و از پیمبر است
جز مهربان خدای رحیمت به هر دو کون *** مادر زهرکه می نگری مهربان تر است
شد صفحه روزگار تیره
تا دفتر من گشود مادر
از هستی من، نشانه ای نیست
خود بودن من چه بود، مادر
ناموخت مرا زمانه درسی
رندانه ام آزمود، مادر
من در یتیم و گردش چرخ
از دست توام ربود مادر
در دامن روزگارم افکند
از دامن خود چه زود مادر
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
با نگهی گمشده در کهنه خاطرات
پهلوی دیوار ترک خورده ای سپید
بر لب یک پله چوبین نشسته ام
با سری آشفته ، دلی خالی از امید
می گذرد بر تن دیوار ، بی شتاب
در خط زنجیر ، یکی کاروان مور
نامتوجه به بسی یادگارها
می شود آهسته ز مد نظاره دور
گویی بر پیرهن مورثی به عمد
دوخته کس حاشیه واری نخش سیاه
یا وسط صفحه ای از کاغذ سپید
با خط مشکین قلمی رفته است راه
اندکی از قافله ی مور دورتر
تار تنیده یکی عنکبوت پیر
می پلکد دور و بر تارهای خویش
چشم فرو دوخته بر پشه ای حقیر
خوشتر ازین پرده فضا هیچ نیست ، هیچ
بهتر ازین پشه غذا عنکبوت گفت
نیست به از وزوز این پشه نغمه ای
عیش همین است و همین : کار و خورد و خفت
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.