یاد دارم کودکی بودم خرد
با صدای گرم مادر
هر صبحدم
در میان بستری نرم و تمیز
می گشودم چشم بر نور سفید
می گشودم دل بر نور امید
یاد دارم سفره خانه ما
بوی سنت می داد
داخل خانه ما
جلوه ای زیبا داشت
از زن ایرانی
جلوه ای از یک شمع
ذره ذره می سوخت
و نداشت پرو ایی
که به آخر برسد
کودکم هوش بدار
قبر مادر اینجاست
جای مادر خالیست
دل من تنگ شده
مادرم دیگر نیست
شعر مادر شاهین ز. رضایی
تنت شـــمـــیـــم گــل یاس و نسترن دارد // نـشانـی از گــل شــب بــو و یـاسمن دارد
تو آن گـلی کـــه به دور وجود پر مهرت // چـه بـلــبـلان خوش الحان نغمه زن دارد
دلت ســـرای وفـــا در سرت امید و صفا // چـه رنجـهـا که وجودت ز دست مـن دارد
تو کــوه صبر و یم عشق و بحر احسانی // نمـــودِ صـــبــر تــو فــرهاد کوهکن دارد
تنت به گرمی خورشید عالم افروز است // تــــنــــم نـــیـــاز بـه گرمای آن بــدن دارد
توپـــروریـــده ای در بـاغ عاطفه صد گل // وجــــود گـــــل زتـــن بــاغبان ثَـمـن دارد
هــزار خــار اگــــر بـــر دلــت نشیند، باز // دلـت دو بــــاره تــمـنـای ایــن محـن دارد
خدا به قــلب تو از مهر خود عطا بخشید // چه شکوه ها دلت از خار این چــمن دارد
تو مــهـربـانی «جاویــد» هر زمان باشی // هـنـــوز دیـــــده ام امــیــــد پـیـرهـــن دارد
از کتاب گلستان جاوید
از جنّت خدای چه می پرسی ای پسر *** جنّت بدان که خاک کف پای مادر است
فرمان ببر زمادر ضعیق از آنک *** فرمان مادر تو چو فرمان داور است
در پروردنت قد سروش شده کمان *** اکنون مبین که قدّ تو نخلی تناور است
شبها به پاس خواب تو چشمش نشد بخواب *** همچون منجمی که دو چشمش بر اختر است
در پای گاهواره بسی خواند لای لای *** از لای لای اوست که گوش فلک کر است
در جثّه ضعیف و تن لاغرش مبین *** بحری است کش چنان تو گرانمایه گوهر است
مویش که همچو نافه چین بود پر ز چین *** آن چین ز راه رنج تو بر چهرش اندر است
رویش که بد بخوبی چون لاله فرنگ *** از زحمت شبان تو زرد و مصفّر است
ناگاه گر بپای تو خاری خلد به راه *** در دیدگان مادرت آن خار نشتر است
فرض است ای پسر به تو احسان مادرت *** اندر نُبی است این سخن و از پیمبر است
جز مهربان خدای رحیمت به هر دو کون *** مادر زهرکه می نگری مهربان تر است
شعر مادر از فروغ فرخزاد
طفلی غنوده در بر من بیمار
با گونه های سرخ تب آلوده
با گیسوان در هم آشفته
تا نیمه شب ز درد نیاسوده
هر دم میان پنجه من لرزد
انگشتهای لاغر و تبدارش
من ناله میکنم که خداوندا
جانم بگیر و کم بده آزارش
گاهی میان وحشت تنهایی
پرسم ز خود که چیست سرانجامش
اشکم به روی گونه فرو غلطد
چون بشنوم ز ناله خود نامش
ای اختران که غرق تماشایید
این کودک منست که بیمارست
شب تا سحر نخفتم و می بینید
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
آلیانا آمینی :
خدای را مهلتی مهلتی
که این فرشتة جانگیر
دیرگاهی به انتظار پای فرسوده ست
شتاب کن؛ شتاب کن ربابه
ماه کامل چارده
برخاک پاک تو چهره بگشوده ست
ز چهره برکش حجب آن جامة اهورائی
که میزبانت خزانه دار بهشت موعود است
چه گفتی به گوش این خزانه دار زبردستی
که پیش تو هزار قفل بسته بگشوده ست
ستاره ای به شب نیست رفته موکب نور
ولی دلم حریم گدازه و دود است
که خانه ای داشتیم و امیدی و مادر
کنون که رفته ای و خانه و کومه نابود است
به انتظار تو نشستن عبادت محض است
شماتتم اگر بکنند که انتظار بیهوده ست
نزاید چون تو دیگر این پیرمادر گیتی
هما نظری که مرگش نیز؛ صبح مسعود است
در بیابانی دور
که نروید جز خار
که نتوفد جز باد
که نخیزد جز مرگ
که نجنبد نفسی از نفسی
خفته در خاک کسی
زیر یک سنگ کبود
در دل خاک سیاه
میدرخشد دو نگاه
که بناکامی ازین محنت گاه
کرده افسانه هستی کوتاه
باز می خندد مهر
باز می تابد ماه
باز هم قافله سالار وجود
سوی صحرای عدم پوید راه
با دلی خسته و غمگین -همه سال-
دور ازین جوش و خروش
میروم جانب آن دشت خموش
تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود
تا کشم چهره بر آن خاک سیاه
وندر این راه دراز
میچکد بر رخ من اشک نیاز
میدود در رگ من زهر ملال
منم امروز و همان و راه دراز
منم اکنون و همان دشت خموش
من و آن زهر ملال
من و آن اشک نیاز
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
اگر افلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان.
به گاهواره مادر بسی خفت
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان.
در آن سرایی که زن نیست،انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد،مرده است روان
به هیچ مبحث و دیپاچه ای قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوده رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان
پروین اعتصامی
شعر مادر از فریدون مشیری
تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره یافتن،
هر نفس شهدی به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتی چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روی گیتی را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رویا آفرین،
ناز بر افلاک اختر داشتن،
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
شد صفحه روزگار تیره
تا دفتر من گشود مادر
از هستی من، نشانه ای نیست
خود بودن من چه بود، مادر
ناموخت مرا زمانه درسی
رندانه ام آزمود، مادر
من در یتیم و گردش چرخ
از دست توام ربود مادر
در دامن روزگارم افکند
از دامن خود چه زود مادر
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
مادرم روی مهت روح و روان است مرا *** مهر تو قوّت تن قوّت جانست مرا
در دل اندیشه تو گنج نهان است مرا *** یک نگاه تو به از هر دو جهان است مرا
فارغم با تو زهر خوب و بد ای پاک سرشت *** زیر پای تو نهادست خدا باغ بهشت
مهرت ای ماه بمن نفخه جان می بخشد *** سخنانت به روان تاب و توان می بخشد
رای پیر تو به من بخت جوان می بخشد *** آنچه دل می طلبد لطف تو آن می بخشد
ای مهین مادرم ای خاک رهت افسر من *** سایه لطف تو کوتاه مباد از سر من
آنچه دارم همه از دولت پاینده تست *** دیده ام نور ور از چهره تابنده تست
تا نهان در دل من مهر فزاینده تست *** هرچه باشم دل و جانم بخدا بنده تست
جان چه باشد که به از جان و جهانم باشی *** زانچه پندارم صدره به از آنم باشی
دل ز رخساره تابان تو روشن دارم *** خاطر از گلبن خندان تو گلشن دارم
جان ز یُمن نفس پاک تو در تن دارم *** از تو دارم همه نعمت ها کان من دارم
همه آثار وجودم ز وجود تو بود *** بخدا بود من از پرتو بود تو بود
فارغم از غم ایّام چو غمخوار توئی *** نشوم خسته بکاری که مدد کار توئی
نیستم رنجه زتنهائی چون یار توئی *** دور تو گردم تا مرکز پرگار توئی
کوشش روز و شبم از پی آسودن تست *** نی که من هیچ نیم بودنم از بودن تست
هر زمان کز غم ایام جگر خون باشم *** در خط از خوی نکوهیده گردون باشم
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کهکشان ( پنج شنبه 89/3/13 :: ساعت 9:9 عصر )
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.